انشا درمورد معلم
انشا درمورد معلم
معلم ای که نفس هایت زندگی ام را طراوت می بخشد و ساحل نگاهت دلم را آرامش، حرفهایت چون جواهر بر صندوقچه ی ذهنم به یادگار می ماند و پرنده ی ذهنت نامه رسان عشق و محبت است.
ای که صفای روحی و صبوریت به قامت سرو، دلت به صافی آینه و دستانت یاری گر راه های دشوار زندگی ام است با چشمانم می بینم که چون شمع می سوزی و با گوش هایم می شنوم که صدایت آرام آرام رسم دوستی را در گوشم زمزمه می کند.
با قلبم حس می کنم که تپش ثانیه ها را آرام کرده ای که با گچ و تخته روزهای درس را برایم خاطره ای جاودانه می کنی.
ای که با خنده هایت کوله باری از غم را از دوشم بر می داری … ای پنجره ی رو به دریای من ،من با حافظ و سعدی و مولوی تو به “قصه ی تکرار آرش “پای می نهم و با “راز موفقیت “وارد خانه ی “زن پارسا”می شوم و با “آداب زندگانی” انس می گیرم و با “شازده کوچولو”ی تو به “تماشای بهار” می رسم
ای که مهرت از خورشید تابان هم تابان تر است … من با ضرب و حساب تو قضیه ی تالس را درک می کنم و با مساحت و حجم تو زمین را می شناسم.
دفترچه ی خاطرات زندگی را با تو شناختم و می دانم که با تو آن را به پایان می رسانم
ای ساحل در سکوت مانده ی پرهیاهو،ای معلم عزیزم! می دانم گوشه ای از سخنان گهربارت را با هدیه ی کوچک تبریک روزت جبران نمی توانم بکنم اما از اعماق وجودم از ته قلبم می گویم: دوستت دارم