انشا درمورد ماه
انشا درمورد ماه
چه شب ساکتی انگار کسی در دنیا نیست. فقط منم و صدای جیرجیرک ها که سکوت این شب مهتابی را میشکنند. تن خود را به چمن های سرد پاییزی سپردم و انها مرا با مهربانی در اغوش گرفتند، نسیم خنکی در حال وزیدن است که موهایم را به بازی میگیرد و صورتم را غرق بوسه میکند.
به آسمان تیره رنگ مقابل چشمانم است نگاه میکنم واز وسعت این اسمان ب وجد می ایم. شوقی وصف ناپذیر به وجودم هجوم می اورد و با ذوق بیشتری به اسمان نگاه میکنم؛ ماه و ستاره ها در دل اسمان خودنمایی میکنند.
غرق لذت از وجود ماه میشوم میدانم اوهم به من نگاه میکند گرمای نگاهش را حس میکنم. اهی عمیق میکشم و به ماه خیره میشوم. دیگر چیزی به جز او را نمیبینم.
اه که چه لذتی دارد خیره شدن به تو!
خیلی وقت است که دیگر با تو درد دل نکردا ام و از وجودت به ارامش نرسیده ام. میدانم! هر شب می آیی و از پنجره اتاقم به من سر میزنی اما دریغ از یک هم صحبتی، انگار که به اندازه هزاران سال بینمان فاصله افتاده است.
ماه من! بدان، جهان کوچک من از وجود تو زیبا میشود!!
قشنگیه آسمان شب! یادت هست قول هایمان را؟ یادت هست اشک هایم را؟ یادت هست خلوت نیمه شب هایمان را وقتی که از پنجره میتابیدی به من؟ یادت هست دعوت هایت از خدا برای هم صحبتی با ما؟
همیشه ماه من بمان یگانه ماه اسمان قلب من که با وجود تو امید من زنده است. با روشنی حضورت شب تاریک وجود مرا مهتابی کن تا تنهاییم بیش از این خود را به رخ نکشد!!
تو ماه هر شب منی! بتاب و بمان…!!