انشا درمورد صبح سرد و برفی
- دی- 1398 -20 دیپایه دوازدهم
انشا درباره صبح سرد و برفی
انشا درباره صبح سرد و برفی قلقلک دادن پاهایم توسط دست سرد ونامرئی از زیر پتو مرا به دل کندن از خواب گرمم دعوت کرد. مادرم سفره صبحانه و چای لب سوز را که به من چشمک میزدند، آماده کرده بود. به حیاط رفتم. تمام زمین از سرمای شب گذشته انگار پتوی مخملی سفید رنگی، پوشیده بود که مخملش به…
بیشتر بخوانید »