انشا درباره یک صبح سرد و برفی زمستانی
- دی- 1398 -7 دیپایه دوازدهم
انشا درمورد یک صبح سرد و برفی زمستانی
انشا درمورد یک صبح سرد و برفی زمستانی زنگ ساعت به صدا درآمد ولی در وجودم شوری برای بلندشدن نبود. ساعت ها به حالت جنینی خوابیده بودم. و در حصار دستان سرد زمستان اسیر شده بودم. نگاهم را به پنجره ی اتاقم که رو به حیاط خانه مان بود دوختم آفتاب هنوز چشمانش راباز نکرده بود، ابرها به هم پیوند…
بیشتر بخوانید »