پایه نهممتوسطه اولکمک آموزشی
حکایت دزدی پیراهنی را دزدید نگارش نهم
حکایت دزدی پیراهنی را دزدید نگارش نهم
روزی بود روزگاری بود. شخصی پیراهن را از جوانی دزدید و به خانه آورد و شب هنگام به پسرش گفت: صبح زود این پیراهن را به بازار ببر و آن را بفروش.
صبح فردا پسرک که هوای بازی در سر داشت به بازار رفت اما از انتظار برای خریدار خسته شد و در گوشه ای به بازی پرداخت. شخصی پیراهن را برداشت و رفت.
پسرک زمانی که به خانه برگشت در جواب پدرش که از او پرسیده بود: پیراهن را چند فروخته ای ؟ گفت : به همان قیمتی فروختم که شما آن را خریده بودید.