گفتار بهشتی
متن زیر, از مجموعه درسگفتارهای تفسیری شهید آیت الله دکتر محمد حسینی بهشتی است که در سال ۱۳۴۸ در مرکز اسلامی هامبورگ آلمان ارائه شده است
وَ إِذا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَهًٔ مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُمْ إِذا لَهُمْ مَکْرٌ فی آیاتِنا قُلِ اللَّهُ أَسْرَعُ مَکْراً إِنَّ رُسُلَنا یَکْتُبُونَ ما تَمْکُرُونَ * هُوَ الَّذی یُسَیِّرُکُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ حَتَّی إِذا کُنْتُمْ فِی الْفُلْکِ وَ جَرَیْنَ بِهِمْ بِریحٍ طَیِّبَهٍٔ وَ فَرِحُوا بِها جاءَتْها ریحٌ عاصِفٌ وَ جاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ کُلِّ مَکانٍ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحیطَ بِهِمْ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ لَئِنْ أَنْجَیْتَنا مِنْ هذِهِ لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرینَ * فَلَمَّا أَنْجاهُمْ إِذا هُمْ یَبْغُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّما بَغْیُکُمْ عَلی أَنْفُسِکُمْ مَتاعَ الْحَیاهِٔ الدُّنْیا ثُمَّ إِلَیْنا مَرْجِعُکُمْ فَنُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ * إِنَّما مَثَلُ الْحَیاهِٔ الدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ مِمَّا یَأْکُلُ النَّاسُ وَ الْأَنْعامُ حَتَّی إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّیَّنَتْ وَ ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَیْها أَتاها أَمْرُنا لَیْلاً أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصیداً کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ * وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلی دارِ السَّلامِ وَ یَهْدی مَنْ یَشاءُ إِلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ(سوره یونس، آیات ٢١ ـ ٢۵.)
وقتی به مردم رحمت می چشانیم، پس از رنج و سختی که گریبانگیر آنها شده، (پس از ناراحتی به آنها راحتی می دهیم، آن وقت آرام نمی گیرند). شروع می کنند درباره آیات ما نقشه چیدن و در برابر آیات الهی نیرنگ بازی کردن، بگو نقشه های خدا از شما سریع تر اجرا می شود. فرستادگان ما نقشه چینی های شما را می نویسند. اوست که شما را در خشکی و دریا می گرداند، (این طرف و آن طرف می برد، گردش می دهد)، تا آن گاه که در کشتی قرار گرفتید. کشتی ها، سرنشینانشان را به دنباله بادهای موافق به سمت مقصد بردند و سرنشین ها به این حالت و وضع، دلخوش کردند، ناگهان تندبادی سخت فرا می رسد، (و موج های دریا را برمی انگیزد).
از هر طرف موج های سهمگین به آنها روی می آورد فکر می کنند راه چاره و خلاص ندارند، در این هنگام: به یاد خدا می افتند و غیر از خدا کسی را نمی خوانند، به خدا می گویند: اگر ما را از این ورطه خلاص کنی، ما از سپاسگزاران خواهیم بود. اما وقتی خدا آنها را از این ورطه نجات داد، دوباره شروع می کنند در زمین به دنبال امور ناروا رفتن و به اتکای قوانین ظالمانه ستم کردن. ای مردم! ستم هایی که می کنید، به زیان خود شما تمام می شود، با این ستمگری ها بهره ای جز بهره این زندگانی کوتاه نخواهید داشت، بالاخره پیش ما بازمی گردید و ما شما را به کارهایی که کرده بودید، خبر می دهیم. داستان این زندگی دنیا، داستان آب و بارانی است که از آسمان فرو می ریزیم. با این آب، دانه های خوراکی مردم یا خوراکی حیوانات درمی آمیزد و دانه سبز می شود، تا وقتی دانه ها سبز شد و زمین آراسته به سبزه شد و صاحبان این زارعت ها فکر کردند که دیگر ما همه چیز داریم فرمان ما شب یا روز فرا می رسد چنان آن را از بین می بریم مثل این که اصلا دیروز چنین چیزی در آن جا نبوده است، این طور به تفصیل، آیات الهی را برای مردمی که می اندیشند، باز می گوییم. و خدا شما را به سوی خانه صلح و آرامش می خواند و هر کس را بخواهد، به راه راست هدایت می کند.
عوامل درونی، ریشه تمامی عقب ماندگی های فردی و اجتماعی
مجموعه این آیات، نوعی روانکاوی لطیف از آدمیزادهای معمولی است. اساس تعالیم اسلام درباره زندگی بشر این است. اسلام به ما آدم ها می گوید: ای انسان! در زندگی و برنامه زندگی ات یک جانبه حساب نکن؛ بلکه حساب زندگی ات همه جانبه باشد. اول خودت را بشناس ببین چه هستی، در چه شرایطی قرار داری، چه نیازمندی هایی داری، چه نیروهایی داری.
سپس نیروها را با در نظر گرفتن شرایط موجود به سمت تأمین نیازمندی ها و خواسته های واقعی خودت به کار بینداز؛ این می شود زندگی سعادتمند. ولی متأسفانه برای ما انسان ها رفتن از این راه، با این که خیلی راه زیبا و خوب و مطبوعی به نظر می رسد، کار مشکلی است، تشخیص و شناختن آن، کار مشکلی است، بعد از شناختن، عمل کردنش کار مشکلی است.
عوامل زیادی هست که ما را از شناسایی صحیح این راه و سپس رفتن در این راه باز می دارد، این عوامل در عین حال که عوامل خارجی هستند، عواملی داخلی هستند. به این نکته خوب توجه کنید: هیچ عامل خارجی در ما نمی تواند خود به خود اثر کند. تا در خود ما، نقطه ضعفی وجود نداشته باشد! محال است عاملی خارجی بتواند در ما ایجاد ناراحتی کند.
یا تا در ما نقطه قوتی وجود نداشته باشد، محال است عاملی خارجی بتواند برای ما سعادت بیاورد. میکروب ها، ویروس ها و عوامل دیگر بیماری که از خارج می خواهند وارد بدن شوند و انسان را بیمار کنند، چه وقت می توانند ما را بیمار کنند؟ اگر ما واقعا مزاج سالم و پاک و ناآلوده داشته باشیم، در برابر بسیاری از میکروب ها و ویروس ها مصونیت داریم و آنها نمی توانند در ما کارگر واقع شوند. پزشکان می گویند علت اینکه ساکنان ده های کوهستانی معمولا عمرشان بیشتر است، شاداب تر هستند، صد سال یا ٩٠ سال با شادابی و سلامت عمر می کنند، یک علت بیشتر ندارد، به حکم زندگی در ده کوهستانی، غذاهای طبیعی بیشتر می خورند، غذاهای خیلی درهم آمیخته کمتر می خورند، هوای سالم دارند، هوای آلوده کمتر دارند. از طرف دیگر دائما باید حرکت کنند و چاره ای جز بالارفتن و پایین آمدن ندارند. بنابراین تلاش زیاد، آب و هوای خوب و غذای سالم، آنها را در برابر بیماری ها مصون نگه می دارد و عمرشان زیاد می شود.
شما یک سنگ خیلی سخت را روی زمین بگذارید، مثلا یک تخته آهنِ یک مترمکعبی، سپس یک شیشه بُرنده روی آهن بیندازید، چه می شود؟ آهن عیب می کند یا شیشه؟ شیشه می شکند؛ درحالی که اگر همین شیشه برنده را روی پوست بدن شما انداختند، پوست بدن شما را زخم می کند و شیشه هم نمی شکند؛ چون در پوست بدن شما نوعی نقطه ضعف در برابر شیشه وجود دارد. آدم تا در خودش نقطه ضعفی نداشته باشد، عوامل فساد نمی توانند در او اثر کنند و تا در داخل خودش هم نقطه قوتی نداشته باشد، عوامل ترقی نمی توانند بر او اثر بگذارند.
خرواری کتاب در پشت الاغی بار کنید، از آنها بهره ای نمی گیرد. یک خروار کتاب که هیچ، مقدار زیادی خوراکی های لذیذ باب طبع انسان بر پشت الاغ بار کنید، یا روی آخور الاغ بگذارید، اصلا لب هم نمی زند! هیچ چیزی نمی تواند به ما ترقی و تکامل دهد مگر اینکه خودمان از داخل خودمان برای به کار بردن آن عامل ترقی آمادگی داشته باشیم. این اشتباهی است که مخصوصا از نظر اجتماعی، ملت های عقب مانده دچار آن می شوند؛ چون در میان ملت های عقب مانده غالبا این نقطه ضعف وجود دارد، اشخاص و افراد عقب مانده هم همین طورند.
من شخصا افراد زیادی را دیده ام که عقب مانده هستند! وقتی پای سفره دلشان می نشینی که چرا عقب مانده هستی، تمام تقصیرها را گردن عوامل خارجی می اندازد! مثل اینکه خودش هیچ تقصیری ندارد. شکی نیست و نمی خواهیم عوامل خارجی را تبرئه کنیم، ولی می خواهیم بگوییم: در شرایط یکسان، انسانی ترقی می کند و انسانی دیگر از ترقی باز می ماند، معلوم می شود عوامل داخلی سهم خیلی زیادی دارند.ملت های عقب مانده هم غالبا در انتظار این هستند که عوامل سعادت، ترقی و تکامل همه از خارج در اختیار آنها گذاشته شود تا آنها پیش بروند، تا ملتی این طور خواب زندگی را می بیند، تعبیرش این است که همچنان در عقب ماندگی خواهد ماند؛ اما اگر واقعا خوابش عوض شد و فهمید هر چه باید باشد، باید از درونش باشد، موضوع فرق می کند.
لزوم طراحی برنامه همه جانبه برای زندگی فردی و اجتماعی
وقتی درباره عوامل عقب ماندگی ملت هایی که جا مانده اند، تکاملی ندارند و دچار مشکلات اجتماعی هستند، صحبت می کنیم، غالبا می بینیم گفته می شود: فشار سیاسی بلوک شرق و غرب! تضادهای سیاسی و… ، اینها مایه عقب ماندگی ماست؛ حرف های کاملا صحیحی هم هست، اینها مؤثر است، ولی تضادهای سیاسی درباره عده معینی از ملت ها این آثار شوم را دارد.
درباره ملت های دیگر، یا این آثار را ندارد یا خیلی کمتر دارد، فرق مطلب چیست؟ به علاوه، واقعا این تضادهای سیاسی را با گله و شکوه کردن می شود از بین برد؟ هرگز! بنابراین باید راهی بیندیشیم. باید با درنظرگرفتن تمام این شرایط نامساعد، ببینیم چه باید بکنیم تا از این مخمصه خلاص شویم و تا وقتی به این فکر نیفتیم، همه تلاش هایمان به هدر می رود.
به هرحال، اسلام به انسان می گوید: ای انسان! برنامه زندگی ات را همه جانبه طرح کن. متأسفانه بسیاری از مردم برعکس این تعلیم اسلام، برنامه زندگی را همه جانبه مطرح نمی کنند. مقدار زیادی از آیات قرآن برای تنبه دادن و هوشیارکردن بشر و توجه دادن به این نکته است. ازجمله در این آیات می گوید: عده زیادی از مردم به محض اینکه نان و آب آنها راه افتاد و زندگی شان سروسامانی پیدا کرد، به کلی دچار غفلت می شوند.
جوانی روزی ٣٠، ۴٠، ۵٠ مارک کار می کند و درآمد دارد، دو ماه که می گذرد، اگر پنج روز بی کار شد واویلا است! برای نهار ظهرش گاهی درمی ماند! به او می گوییم: چرا درمانده ای؟ علت این درماندگی چیست؟ درآمد آن روزها را چه کرده ای؟ می گوید: نفهمیدم، آخر ماه تمامش مصرف شد! هیچ به فکر این نبودی که روزی ممکن است کار پیدا نشود یا بیمار شوی، یا مشکلی پیدا کنی؟ نه! آن روزها به این فکر نبودم!
کسانی هستند که در سال های جوانی که مزاج سالم دارند، مثلا صبح تا شام می توانند چهار، پنج کیلو مواد خوراکی بخورند، چه موقعی که خودشان هستند، چه موقعی که میهمان هستند، چه هنگامی که با رفقا سر پرخوری شرط می بندند؛ به هرحال در سنین جوانی اصلا فکر نمی کنند معده، روده، دستگاه هاضمه و کبد آنها مقدار معینی ظرفیت کار دارد، سه، چهار سال را بدون قید و بند و به خیال خودشان خوش می گذرانند؛ اما بعد از سه، چهار سال دچار بیماری هایی می شوند که واقعا علاجش مشکل و گاهی لاعلاج است! کسانی در جنبه های جنسی این طور هستند، کسانی دیگر در کار و کوشش این گونه هستند.
در مجموع کسانی که معتدل زندگی کنند و واقعا نیروها و امکاناتشان را به طور صحیح تقسیم کنند، کم اند.در این آیات مکرر به آدم این نکته گوشزد می شود که اگر امروز دیدی تمام شرایط جور است، مغرور نشو؛ زیرا حوادث ناگهانی در کمین است.
تو باید همیشه طوری زندگی کنی که در برابر حوادث ناگهانی به زانو درنیایی. در این آیه مثال می زند: مردمی هستند که وقتی سوار کشتی می شوند و بادهای موافق هم می آید، دریا هم آرام است و کشتی به سمت مقصد می رود، شنگول و سرگرم می شوند؛ ناگهان باد مخالفی می وزد، موج های سهمگینی در دریا پیدا می شود، کشتی می خواهد غرق شود، شروع می کنند خداخداکردن و توبه کردن! چه غلط و اشتباهی کردیم! اما به محض اینکه دوباره دریا آرام گرفت، دوباره می روند سر خانه اول.
یک نکته؛ وقتی می گوییم خدا، هنوز هم فکر نارسای ما، مخصوصا وقتی دعا را به آن ضمیمه می کنیم، از خدا تصویری رسم می کند که با خدای حقیقی و خدای اسلام جور درنمی آید. مثلا می گوییم: خدا دلش می خواهد ما فقط به خدا دعا کنیم، بدش می آید دست حاجت پیش غیر خدا ببریم! کسی که واقعا این جور خدا را تصور کند، او را خیلی بد شناخته است.
رضا و خوش آمدن خدا و بدآمدن خدا از باب تنگی قافیه است! کلمه ای نداریم بگوییم، چه بگوییم؟! اما اگر مطلب را این جور فهمیدیم، خیلی بد فهمیده ایم.خوب دقت کنید! از یک طرف می گوییم خدا، مخصوصا خدایی که ما در اسلام می پرستیم، خدایی صددرصد بی نیاز است، از هرچه فکر کنیم، حتی از عبادت ما هم بی نیاز است. خوب خدای بی نیاز، خدایی که حتی از عبادت و نماز من هم بی نیاز باشد، پس از نمازنخواندن ما بدش می آید. لابد معنای مخصوصی دارد. برای خودش بدش نمی آید، اگر بدش می آید، برای من بدش می آید یعنی این نمازنخواندن دامن گیر من می شود، معلوم می شود نمازخواندن، روزه گرفتن، راست گفتن، درست عمل کردن، مشروب نخوردن، غیبت نکردن، دروغ نگفتن، تهمت نزدن، فتنه انگیزی نکردن و…
همه کارهایی است که سود و ضررش متوجه خود ما می شود. پس خدا خوشش می آید، معنای خاصی دارد، هر جا خدا خوشش می آید؛ یعنی ما سودی می بریم و هر جا خدا بدش می آید، ما زیانی می کشیم وگرنه اگر ما فکر کنیم خدا خودش خوشش و بدش می آید، مثل فلان مرد بزرگ که خوشش می آید و بدش می آید، این یک انحراف است، مبادا این طور فکر کنیم، هیچ این جور نیست.در این آیات که این جور مثل می زند، انحراف واقعی را می گوید، می فرماید: مردم بت پرست در شرایط عادی زندگی – حالا این بت چوب باشد و یا انسان، کسانی که دارای مقامات مصنوعی یا واقعی اجتماعی بلند هستند – و کسانی که در برابر غیر خدا خم می شوند و عبادت می کنند و چشم امید به اینها دوخته اند، راهشان کج است، چون ذره ای در سرنوشت انسان اثر ندارند. کسی که در سرنوشت ما اثر دارد خداست، باید به راه خدا بروند.
یعنی چه باید به راه خدا بروند؟ یعنی مثلا به جای اینکه، بگویند: یا یهوث (نام یکی از بت ها)، بگویند: یا الله، مطلب تمام می شود؟ نه این جور نیست، واقعا به راه خدا بروند، یعنی راه خدا راه دیگری است. اگر ما قرآن را از اول تا آخر بررسی کنیم، می فهمیم که راه خدا این است که خدا برای سعادتمند زندگی کردن ما انسان ها، امکانات بی نهایتی در اختیار ما گذاشته است. این امکانات، برای تأمین سعادت این دنیا و آن دنیای ما کافی است، به شرط اینکه این امکانات را در مجرای صحیح به کار اندازیم. هر کس امکانات الهی را در مجرای صحیح به کار انداخت، خود به خود یا الله گفته است، خود به خود به راه خدا رفته است و هرکس امکانات و نیروهای خداداد را در مجرای درست به کار نینداخت، خود به خود غیر خدا را پرستیده و از راه خدا منحرف شده است، این است تعلیم اسلام در این باره.
گاهی اوقات بشر پیشرفته در علم و صنعت امروز دچار غرور می شود. بشر امروز بر خیلی از مشکلات زندگی اش مسلط شده است، این تسلط در بشر، ایجاد غرور نسبی کرده است، مثل همان هایی که قرآن مثال می زند، می گوید: بارانی می آید و دانه هایی سبز می شود و محصول و کشتزاری به وجود می آید، همه چیز رو به راه است، بشر دچار غرور می شود، حتی بشر امروز هم دچار غرور می شود.
قرآن وقتی می خواهد ما را به این حوادث سهمگین متوجه کند، معمولا دو هدف وجود دارد: یکی اینکه به انسان می گوید: ای انسان، بدان زندگانی چند روزه دنیا، هدف نهایی هستی تو نیست. تو پس از آنکه مُردی، هستی ات ادامه دارد، پس باید به فکر سعادت جاوید خودت باشی. خیلی از آیات که ما را به این حوادث رهنمون می کند، هدفش این است. مقداری از این آیات هم هدفش این است که ای بشر! در این دوره زندگی دنیا راهی برو که اگر با مرگ ناگهانی روبه رو شدی، مرگی که ناشی از این حوادث است، دچار پشیمانی نباشی.
مثالی بزنم. خیلی آدم ها نقطه مقابل آن دسته ای هستند که اول عرض کردم. ابتدا عرض کردم خیلی ها پولی را که یک روز و یک هفته درمی آورند، آخر همان روز یا آخر همان هفته تمام و نیست و نابود می کنند و برای روز مبادا هیچ چیزی ندارند؛ اما عده ای نقطه مقابل اینها هستند، شاید همه دیده باشید، من خودم دیده ام کسانی که از اول زندگی به حد افراط، از آن طرف منحرف شده اند، هرچه درآمد دارد، پس انداز می کند، هرچه می گویی آقا خودت هم استفاده کن، می گوید: نه، برای روز مبادا! این روز مبادا همین طور ادامه دارد تا وقتی می میرد، در حالی که از دسترنج خودش ذره ای استفاده نکرده است! عده ای هم از این طرف کج می روند.
پس بشر خوب است چطور زندگی کند که اگر الان مرد، پشیمان نباشد؟ معتدل، در راه اعتدال و در راه راست. مقداری از این آیات این مطلب را می گوید، می فرماید: ای انسان، برنامه زندگی را طوری تنظیم کن که در برابر این حوادث ناگهانی بار خودت را از نظر زندگی و بهره برداری این دنیا و از نظر زندگی و بهره برداری آن دنیا، هر دو بسته باشی، این می شود بشر سعادتمند و اگر مای مسلمانان، به ویژه آنکه با تعالیم قرآن کم و بیش انس داریم، بتوانیم این تعلیم قرآن را صحیح به کار ببندیم، از سعادتمندترین ملت ها خواهیم بود. ولی با کمال تأسف غالب افراد ما و به خصوص ملت ها و حکومت های ما درست نقطه مقابل این راه را می روند و به همین جهت هم راهی که می روند به کعبه نیست، بلکه به ترکستان است.
ماجرای بعثت و برانگیخته شدن رسول الله (ص) به رسالت
٢٧ رجب تقریبا بین همه مسلمانان عید است، اما فرقه های مختلف مسلمانان ٢٧ رجب را به مناسبت های مختلف عید می دانند. برادران سنی ما، عموما، به عنوان عید معراج و اسرا، عید می گیرند و ٢٧ ماه رمضان را به عنوان عید مبعث و شب قدر تلقی می کنند. آنچه از آیات قرآن استفاده می شود، عید مبعث باید در ماه رمضان باشد، چون آیات قرآن می گوید: ما قرآن را در ماه رمضان فرستادیم که باید در شب قدر هم باشد، (إِنَّـآ أَنزَلْنَـهُ فِی لَیْلَهِٔ الْقَدْرِ)، (إِنَّـآ أَنزَلْنَـهُ فِی لَیْلَهٔ مُّبَـرَکَهٔ)، (شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنزِلَ فِیهِ الْقُرْانُ)، بنا بر این آیات، عید مبعث باید در ماه رمضان باشد، یا شب ٢٧ یا شب های دیگر آن.
البته روایات برادران سنی هم درباره شب قدر مختلف است. مورخان اسلامی هم تا جایی که به خاطر دارم از متون تاریخی دست اول، این طور ذکر کرده اند که پیامبر در ماه رمضانی که به کوه حرا می رفت و در آنجا بود که اولین وحی بر او نازل شد. حالا چه شده که عده زیادی از شیعه ٢٧ رجب را به عنوان عید مبعث جشن می گیرند، مسئله تاریخی قابل تجزیه و تحلیلی است که خود من هم هنوز ریشه های تاریخی آن را نتوانسته ام پیدا کنم.
به هرحال آنچه مهم است، اصل مطلب است؛ یعنی اینکه روز بعثت پیامبر اسلام برای همه مسلمانان روز عید و جشن و شادی است. مورخانی که عرض کردم بعثت را در ماه رمضان نقل می کنند، می نویسند: پیامبر چند سالی بود، هر سال تقریبا یک ماه از مکه بیرون می رفت و تنها در گوشه آرام زندگی می کرد. معمولا گاهی خدیجه، غذای پیامبر را می برد یا می فرستاد، چون می رفت نزدیک شهر. مکه، حالا هم شهر بزرگی نیست، آن موقع که خیلی کوچک تر بوده، شهری کوهستانی هم هست، جاهای خلوت خیلی زیادی هم دارد.
گاهی هم پیامبر برای گرفتن غذا یا برای تغییر لباس یا شست وشو به شهر و منزل می آمد و دوباره برمی گشت. درون پیامبر، در چند سال اخیر قبل از بعثت، یعنی سال های بین ٣٠ تا ۴٠ سالگی حالت روحی خاصی وجود داشت؛ مثل اینکه در انتظار چیزی بود، تا اینکه در سال چهلم زندگانی پیامبر، در کوهی که امروز به نام «جبل النّور» نامیده می شود و تقریبا حدود پنج، شش کیلومتر تا کعبه و مسجدالحرام فاصله دارد، پیامبر در غاری از این کوه، به نبوت رسید. البته وقتی گفته می شود غار، شاید شنوندگان غالبا خیال کنند مثل یکی از این غارهایی است که جهانگردان و سیاحان با چراغ هایی وارد آن می شوند، نه، غار حرا یک چهار طاقی مانند است؛ جایی است که فقط سایه می اندازد و اگر باران بیاید، آدم خیس نمی شود، به همین اندازه، درست به اندازه ای است که یک نفر در آن بخوابد و به زحمت یک نفر می تواند در آن بایستد.
در این جای خیلی کوچک، پیامبر بساطی پهن کرده بود،اوقات خود را با تفکر و تدبّر و عبادت سپری می کرد و می گذراند. در یکی از این ایام، صدایی به گوش پیامبر رسید: ای محمد(ص) تو پیامبر خدا هستی! پیامبر فکر کرد که شاید این صدا خیال بوده و واقعیت نداشته است؛ بنابراین اول حالت خاصی به او دست داد؛ اما بعد فکر کرد خیال بوده، گفت: از این خیال ها خیلی برای آدم پیش می آید، دوباره مشغول برنامه معمولی خودش شد.
پس از فاصله ای، باز صدایی آمد: «یا محمد(ص) انت رسول ربّک» یا «انت رسول الله»؛ «ای محمد(ص)! تو پیامبر خدا هستی»، بار دوم که این صدا آمد، پیامبر را تکان داد، ولی از آنجا که مردانی از قبیل پیامبر، کسانی نیستند که زود مطلبی برایشان روشن شود، این بار هم پیامبر گفت: شاید باز هم خیال کرده ام. در وجود پیامبر حالت خاصی بود و پیامبر حساب کرد این صدای دوم، عین صدای اول است، فرقی نکرده، باز هم بی اعتنایی کرد تا دفعه سوم که این صدا با آهنگی شدیدتر، مثل اینکه نزدیک تر و بیخ گوش پیامبر می گوید: «یا محمد(ص) انک انت رسول الله»؛ (ای محمد(ص) تو پیامبر خدا هستی). این بار پیامبر از شدت صدا وحشت کرد. سپس دید صدا عین دفعه های قبل است.
در همان حالت عجیبی که پیامبر داشت، این صدا به او گفت: «اقرء»؛ (بخوان)، پیامبر گفت: (البته نقل ها مختلف است، آن تاریخ هایی که من دیده ام دارد که پیامبر گفت:) چه بخوانم؟ بعضی مورخان نقل کرده اند که پیامبر فرمود: من نمی توانم بخوانم، ولی به هر حال گفت: (اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ * خَلَقَ الاِْنسَانَ مِنْ عَلَق * اقْرَأْ وَرَبُّکَ الاَْکْرَمُ * الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الاِْنسَـنَ مَا لَمْ یَعْلَمْ)؛ بخوان به نام خدای تو، خدایی که آفریدگار است، (فقط خدای تو آفریدگار جهان است)، خدایی که آدمیزاد را از خون بسته ای آفرید، بخوان و خدای تو بزرگ ترین موجودات است، خدایی که به انسان آنچه نمی دانسته است، یاد داده است، خدایی که برای بشر قلم و وسیله نگارش را آفریده است یا خدایی که قلم نگارش عالم خلقت را آفریده است و خدایی که به بشر به کار بردن قلم را برای نگارش یاد داد.
پیامبر وقتی این آیات را شنید و وقتی دنباله آن، سه نوبت این مطلب را شنید – مطالبی که برایش تازگی داشت – دچار حالتی عجیب شد، سرتاپای پیامبر را لرزه گرفته بود. یک حالت کاملا تازه. دیگر نتوانست بماند، به منزل آمد و به خدیجه گفت: قبایی، رواندازی روی من بینداز، گرم شوم و آرام بگیرم. گفت چه شده محمد؟ فرمود: امروز در آنجا چنین آهنگی شنیدم. خدیجه به او بشارت داد. بااین حال، پیامبر در درجه اول برای اینکه ذره ای تردید در خودش باقی نمانده باشد، باز هم مطلب را صددرصد قطعی تلقی نکرد.
خدیجه به پیامبر پیشنهاد کرد: من پسر عمویی به نام ورقه بن نوفل دارم بیا پیش او برویم، او به تاریخ پیامبران آشناست، ببیند حادثه ای که برای تو پیش آمده، شبیه به حوادثی است که در تاریخ پیامبران آمده یا نه؟ در قبول این پیشنهاد از طرف پیامبر چندین نکته بود، ولی یک نکته اش که خوب در تاریخ به چشم می خورد این است: پیامبر می خواست قبل از هرکس، خودش به این رسالتش ایمان داشته باشد؛ بنابراین در قرآن بارها گفته می شود: (ءَامَنَ الرَّسُولُ بِمَآ أُنزِلَ إِلَیْهِ مِن رَّبِّهِ)، از ایمان پیامبر در خود قرآن بارها یاد شده است. چرا؟ برای اینکه اول باید خود پیامبر به رسالتش ایمان قاطع خلل ناپذیر بیاورد تا بتواند نهضت اسلام را شروع کند.
پیامبر این پیشنهاد را قبول کرد و هر دو نزد ورقه بن نوفل، پسر عموی خدیجه رفتند. او بسیار به پاکی معروف بود، در آن موقع تقریبا کیش نصرانی داشت و به کتاب های عهد جدید و قدیم و تاریخ یهود و نصارا آشنایی داشت. در محیط عربستان، اطلاعات زیادی داشت. محمد(ص) داستان را نقل کرد. ورقه بن نوفل از پیامبر سه، چهار سؤال مطرح کرد و پیامبر به آنها جواب داد.
سپس گفت: یا محمد(ص) قسم یاد می کنم آن کسی که این آهنگ را در کوه حرا به گوش تو رسانده، جز آن ناموس اکبر و آن فرشته بزرگ خدا که بر موسی و عیسی و پیامبران دیگر از جانب خدا می آمده نیست. مطمئن باش پیامبر خدا هستی. بعد – بنابر نقل مورخان – ورقه گفت: آرزو می کنم بمانم تو را در راه نشر این دعوتی که از جانب خدا برعهده گرفته ای، کمک کنم. ولی طولی نکشید که ورقه مرد. بعثت پیامبر اکرم برحسب آنچه در تواریخ گوناگون اسلام و تفاسیر آمده، به این ترتیب برگزار شد. آنچه مسلم است و هیچ جای تردید در آن نیست این است که بعثت پیامبر یکی از حوادث بزرگ تاریخ بشریت است.
یک مسلمان آن را یک جنبش الهی می شناسد و یک غیرمسلمان آن را یک جنبش بسیار عالی. کمتر مورخ و محققی است که درباره پیامبر و نهضت اسلام جمله هایی حاکی از عظمت نهضت اسلام ننوشته باشد. نهضتی که اوضاع دینی و سیاسی و مدنی و فرهنگی جهان را عوض کرده است. بنابر این است که یک مسلمان آن را به عنوان یک جنبش الهی و یک غیرمسلمان منصف آن را به عنوان یک جنبش عالی انسانی می شناسد و روز مبعث باید برای همگان، جشنی بزرگ و فرخنده باشد.
گردآوری توسط: تحقیقستان