دکلمه دهه فجر
دکلمه دهه فجر
خیابانها راه افتاده بودند تا رود شوند و به دریای آزادی بپیوندند.
آسمان بر شانههای شهر آمده بود تا حس آسمانی بودن، در پرندهها فراگیر شود. پرندهها، عطر پرواز را بر دیوارهای نقش بسته به خون مینوشتند. انسان، از سایههایش فاصله میگرفت تا آرمان شهر را بیافریند؛ در روزهایی که بهار به سرنوشت زمستانی زمین فکر میکرد.
مردی که شبمان را به روز رساند
آن روز، تمام دنیا به فرودگاه مهرآباد ختم میشد. انگار دنیا میخواست دوباره متولد شود! قدم که بر پلههای آمدن گذاشتی، پرواز بر شانههای ما نشست و عطر لبخندهای ما، درختان را از پشت دیوارهای برفی صدا زد.
درختان، سر از پشت زمستان برآوردند و شکوفهها، به بهار لبخند زدند تا زمستان، بودن خویش را فراموش کند. با هر قطره خونی، شکوفه سیبی به زندگی لبخند زد و بهار، به باغچهها رسید.
کسی آمد تا جهان را تقسیم کند. کسی آمد، تا آینهها را تقسیم کند و شب را به روز برساند و چراغهای امید را در دل همه شبهای تنهایی روشن کند. کسی آمد که چشمهایش روشنی دلهایمان بود.
میخکها بر سر راهت نهادهاند و خیابانها، حریر گلهای سرخ و سفید را فرش راهت ساختهاند؛ مگرنه اینکه قدمهای فرشته باید بر صحن و سرای آینهها نهاده شود؟! بهار باغ خزانزده، شایسته این تجلیل است.
امام! تو آمدی؛ با قامتی بلند و ردایی بر دوش، تا جهالت عصر ظالمان رفاهزده را ریشهکن کنی، تا دخترکان زنده به گور شده اندیشههای پاک را از ظلم حکومت پدران مستبدشان برهانی.
آمدنت، باران را به شوق واداشت و بیکران دریا را در کویر و بیابانها، گستراند.
آمدنت، ظلمت را شکافت و فجر را از میان افقهای سرخ و خونین، بیرون کشید.
تو، خورشید ظلمتشکن فجر همیشه سرخ ایرانی.
روزهای ابتدای بهمن، بیش از هر چیز، خاطره معطر سالهای دوردست را در کوچه اذهان میپراکند و ابهت و شکوه آن حماسه را که از اندیشه و کلام تو رویید، بر سر زبانهامان جاری میکند.
هنوز این ملت، مشتاق آن نگاه پر از ایمان و تبسم پر از امیدت بر پلههای هواپیماست. وقتی به سیاحت سیمای مطمئن تو، بر منبر بهشت زهرا علیهاالسلام مینشینیم، حرارت همان روزهای بهاری در دلهامان زنده میشود.
تو از جنس خودمان بودی؛ دردمند، داغ فرزند دیده، رنج تبعید و آوارگی کشیده، ولی با قلبی همیشه متلاطم برای ایران!
از کوچههای خاکی خمین، تا آبادانی وطن
داستان تو، داستان مردی است که روزگاری در کوچههای خاک خورده خمین و شهادت پدرش به دست عمال خان، خیلی زود، اندیشه کودکیاش را به بلوغ و بالندگی رساند.
کودک آن سالهای دور، در پیچ و خم زندگی پربارش، بزرگ مردی پروراند که امام مهربان و رهبر فرزانه و منجی تمام عیار ملت شد. اکنون، پس از تمام آن سالهای پست و بلند، هنوز عشق به آن مرد، لای بنفشههای متولد بهمن ماه میپیچد و کوله دعاگویی ملت را به پای آن پیر جمارانی میریزد.
برف میآمد؛ امّا این بار عید بود؛ سرما معنا نداشت، وقتی رگهای ما از خونی تازهتر و هوایی پاکتر سرشار میشد. شب از خاک صبح پای میکشید و صبح، مهربانتر میآمد. خدا با ما به چلهنشینی آمده بود و در نفسهایمان جاری بود؛ روزهای خدا بود.
ما بهار را در زمستان تکثیر کردیم. صدای بال پرستو میآمد و آهنگ ملکوتی بهار … عشق، بالهای خود را ده روز نورانی بر این سرزمین کشید و صبح روز دهم، ما آغاز شدیم. دنیا سپید شد، فصل بهار آمد و ما خنده زنان، هوای دلگیر خانه را بیرون دادیم، دشتهای استغنا به روی دلهای مشتاق گشوده شد و زمزمه عاشقان آزادی کوهها و دشتها را فرا گرفت. عالم پیر، جوان شد و در هر سوی زمین نوای روشنی پیچید. پرچمهایی که افراشته میشدند، ریشه در خون هزاران کبوتر سر بریده داشت. که پرواز را یاد ما دادند. دشت سبز پر از شقایق، به روی ما لبخند زد. معجزه «بهار در زمستان» را باور کردیم و به تمام زیباییهایش لبخند زدیم. بهارِ آزادی، بهار عشق، بهار تازه شدن، و بهار انقلاب، در جانهای خستهمان روحی تازه دمید.
روزی که با هودج نور آمدی و به مهرآباد دلهای اهل قیام رسیدی، رواق هر دیده به فانوس اشک آذین شد: السَّلامُ عَلَیْکَ یا رُوحَ اللّهِ…
روزی که از مشرق اشتیاق، خرامان برآمدی، ستارههای سپید امید در آسمان آبی انتظار طلوعی دوباره آغاز کرد و روشنایی و نور از الماس دیدهها تابید. در هنگامه زمستان، پنجرههای عطوفت به سوی نسیم بهاران گشوده شد. فرزندان انقلاب و مجاهدان نهضت با دستانی آکنده از یاسهای سپید و گامهایی به شکوه کوه، به آغاز موسم آزادی بالیدند و به استقبال خورشید هدایت امت، خمینی کبیر آمدند. صدای آسمانیان در گستره سرزمینمان غلغله عشق آکند. از کوچهها و خانهها تا مسند مهر روح خدا، رنگین کمان ارادت کشیده شد.
خمینی، زیباترین واژه کتاب عصر که سیمای زیبایش را هاله قدس و قیام فرا گرفته، به میهنمان روشنایی و رستگاری آورد. آمد آن مهر دهر و امیر حماسه و حضور تا آیین سپید رسول و حماسه سرخ عاشورا را زنده گرداند و آفتاب عزت و افتخار را به آسمان کشورمان برگرداند.
راز مبحث محبت و ذکر حلقه وارستگان از پگاه نهضت تا شام ابد، نام زیبای خمینی است و اینک دوازدهم بهمن برای هماره تاریخ در صحیفه قلبهایمان ماندگار خواهد شد.
دوازدهم بهمن سرآغاز عزت پایدار ماست، طلیعه فجر نور در افق جاودانگی و نظارهگر سیمای دلربای خمینی بر لوح جانهای ماست.
زادروز فضل و شرافت امّت ما دوازدهم بهمن است؛ پس خجسته باد این میلاد و مبارک باد این فضل و شرافت!
هر چند تأخیر داشت؛ امّا می آمد!
میآمد، از پسِ سالها انتظار تا در زمستان، بهار «صلوات» را بر لبها بنشاند! میآمد تا با التجا به تبار معصومش علیهالسلام ، نویدبخشِ استقرار احکام الهی شود! میآمد تا لبخندهای خاموش را به روشنی «آزادی» فرا بخواند!
می آمد تا برای واپسین روزِ «انتظار»، «احترام به طلوع خورشید» را به امّت خویش بیاموزد! میآمد تا نگاه پیر و جوان را به گلدستههای نیایش، آشنا کند!
می آمد تا مفهوم «استقلال و آزادی» را در مکتب «جمهوری اسلامی» معنا کند!
می آمد تا مکتب «شهادت» را به نقطه نقطه این جهان عصیان زده، بشناساند!
می آمد تا از اقیانوس «فقه آل اللّه علیهالسلام » جویباری به مردابهای خود باوری بگشاید!
می آمد تا اولین «بزرگراه انتظار» را در جهان، به نام نامیِ «حضرت ولی عصر(عج)» افتتاح نماید!
می آمد تا پرده از چهره «نفاق و استکبار» توأمان بردارد!
می آمد تا نگاه دوربینهای جهان را به «قلب تپنده جهان اسلام» معطوف کند!
می آمد تا نامش، عطر صلوات بر پیامبر رحمت صلیاللهعلیهوآله را در فضای دلها بپراکند
می آمد تا دلها با چهره زیبا و روحانیاش الفت بگیرند و نامش را هم وزن «تکبیر»، بر زبان بیاورند! میآمد تا کفّار به عظمت «اسلام» ایمان بیاورند و به نام و مرام «رهبرانش» احترام بگذارند!
می آمد تا نوای مظلومیّتِ «تشیّع» را بر بام جهان، به فریاد عزّت و آزادگی بدل کند!
می آمد تا بشارتی بر ظهورِ «فرزند راستین عدالت» منجی شب زدگان جهان، «حضرت حجهٔ بن الحسن عسکری(عج)» باشد! و با پشتیبانی حضرت، تمام ظواهر استکبار و قدرت پوشالیاش را به تمسخر گیرد!
می آمد تا از ایران تا لبنان، از لبنان تا بوسنی، از بوسنی تا اریتره و یمن و افغانستان، … احیاگر تعالیم ناب نبوی صلیاللهعلیهوآله در اندیشههای زلال علوی علیهالسلام باشد!
می آمد تا فریاد مظلومیّت «نهج البلاغه» را، و زلال نیایشهای «صحیفه» را، همراه با عظمت آسمانیِ کلام وحی «قرآن»، به گوش تمام جهانیان برساند!
می آمد تا فراخوان و همایش «وحدت اسلامی» را با درایت «موسوی»اش، رهبری کند!
می آمد تا نام «روح اللّه موسوی الخمینی» را تاریخ جهان، برای همیشه به حافظه بسپارد!
روح ملکوتیاش قرین درود و سلام باد و راه گرانسنگش، آلوده به ناراستیها مباد!
کبوتر بزرگ از دور پیداست. افق را که نگاه کنی، میبینی که چگونه هوا را میشکافد و پیش میآید؛ اما نگرانی؛ آیا چه خواهد شد؟ میلیونها چشم، اینک ساقه نگاه خویش را به آسمان فرستادهاند، به انتظار بهار. آنگاه که نسیم سبز بالهای کبوترِ موعود، پیغام بهار را نجوا کند، ساقهها در کنار ابرها خواهند شکفت و آسمان را گلستانی خواهند کرد مفروش از رنگینترین آفتابگردانها که هماره چشم در چشم خورشیدی دوختهاند که بر دوش کبوترِ بزرگ پیش میآید و معجون زندگی را بر خاک این سرزمین فرو میپاشد؛ و این ارمغان بازگشت خورشید است. فریادهای شوق، فرودگاه را آذین بستهاند. پُشت در پُشت ایستادهاند مشتاقان مهجوری که هر لحظه انتظار شنیدن صدای هواپیما، بیتابشان میکند.
و تکّه پارههای پیکر عنکبوت پیر، امّا هنوز در حال جان کندن است. وای که اگر درهای فرودگاه بسته بماند! و چه کوشش مضحکی است که هنوز در بدن عنکبوت میجنبد! عنکبوتی که واپسین نفسهایش را نیز سالها پیش فرو داده بیآن که بازدمی کرده باشد. و امّا کدام عنکبوت است که بتواند در مقابل غرّش توفان بالهای کبوتری بزرگ، همچنان بر جای بماند؟!
فرودگاه گشوده میشود و پرنده آهنین بر زمین مینشیند. در هجومِ آن همه اشتیاق بکر و سر به مهر ـ که اینک چونان انبار باروتی منفجر شدهاند ـ پیرمردی جوان، پای بر سرزمینی میگذارد که سالها تشنه و عطشناک، قدمهایش را انتظار میکشیده است.
آغوشها گشوده است، پیرمرد! خوش بازگشتی که بازگشت تو، پاسخ آن همه خونهای بر زمین ریخته و آن همه ارواح به آسمان پیوسته بود. اینک میدان ژاله میتواند خاطرات سرخ رنگ خویش را آزادانه تعریف کند؛ و خیابانهای همه شهرها شادند که هر یک میتوانند خود را به نام رفیع شهیدی مزیّن کنند.
خوش بازگشتی که بازگشت تو، نگذاشت آن فریادها در عمق بغضهای پنهان خفه شوند! فریادهایی که آزادی را برای این قوم نعره میکشید؛ پس اینک میدان آزادی معنا خواهد گرفت.
خوش بازگشتی که بازگشت تو، خطّ خم شده اخمها را خواهد شکست و سطر مستقیم لبخندها را بر همه چهرههای این سرزمین خلق خواهد کرد! آغوشها گشوده است، پیرمرد! خوش آمدی …
گردآوری توسط: تحقیقستان