انشا درمورد جنگل
انشا درمورد جنگل
صبح و پرتو آفتاب مانند طلای روی امواج ملایم رودخانه می درخشید . امروز بیشتر از همیشه دلم گرفته بود . درکنار رودخانه یک درخت هفتاد ساله بود من نشستم و سرم را بر تنه درخت تکیه دادم .
سکوت گرمی مرا فرا گرفت چشمانم رابستم باد مانند نوازش مادر روی گونه هایم حس کردم صدای جاری بودن اب رود خانه مانند این است که با مداد آبی امیخته شده است.
قطره ها مانند چند دوست با یک دیگر شوخی می کردند. با قایق کناره رودخانه رفتم درون اب . قایق رودخانه را شکافته بود به درون آب نگاه کردم خودم را می بینم مروارید های رنگارنگ دستم را درون اب کردم . همانند پارچه های نرم بود , به کوه ان سوی رودخانه خیره شدم , که با رنگ های قهوه ای رنگ شده .
نفس عمیقی کشیدم , هوا را معطر حس میکردم , از بوی خار گل گرفته تا بوی آب و…. . من فهمیدم که این ها همه از خلقت خداوند است.