متناقض نمایی در شعر و اندیشه حافظ ۱
متناقض نمایی در شعر و اندیشه حافظ
(بخش اول)
ندگی در زمان ها و ابعاد گوناگون ما را با پدیده هایی مواجه می سازد که آنها را متناقض می بینیم ما را در موقعیت هایی قرار می دهد که برای درکشان و صد البته عبور پیروزمندانه و نتیجه بخش از آنها باید متناقض نمایی پارادوکس را بشناسیم و با درک دقیق از این مفهوم, بتوانیم خود را از گرفتارشدن به سراب هایی که درک غیرصحیح و غیردقیق از متناقض نمایی برای ما به همراه دارد, در ببریم در ادامه بخوانید
مثل بسیاری از زمینه های زندگی، ادبیات فارسی و به ویژه نگاه کاربردی به ادبیات، می تواند یکی از یاوران مهم و مفید به انسان در این مواقع باشد؛ اما نکته شایان توجه این است که ما در خود ادبیات فارسی هم با متناقض نمایی مواجه هستیم! پس خوب است تلاش کنیم که با این مفهوم بیشتر آشنا شویم. این برخوردها و بالارفتن آشنایی از مفهوم متناقض نمایی، علاوه بر کمک به درک بهتر و کاربردی از ادبیات فارسی، کمک معتنابهی خواهد بود که متناقض نمایی های زندگی را نیز ببینیم، بشناسیم و با این شناخت بهتر، زاویه درستی با آن اتخاذ کنیم و این احتمال که متناقض نمایی برای ما خطر ایجاد کند و باعث شود راه را از چاه نشناسیم، به کمترین حد نزدیک شود. در این نوشته با توجه به هدف گذاری فوق، در حد امکان به شعر حافظ می پردازیم و می کوشیم نمونه هایی را بررسی کنیم.
ما در شعر حافظ، و در اصل در اندیشه حافظ، با چند گونه متناقض نمایی مواجه هستیم. متناقض نمایی را می توان گونه ای آرایه ادبی دانست و بسیاری از مواردی را که در شعر حافظ با آن برمی خوریم، با همین نگاه بررسی کرد و به نتیجه و معنا رسید. تناقض نمایی اثری تکان دهنده و توجه آور بر مخاطب دارد که از آن می توان برای رساندن بهتر پیام استفاده کرد.
خوب است پیش از ورود به بحث اصلی، تا حدی به مفهوم متناقض نمایی بپردازیم. اصل و ریشه واژه پارادوکس (paradox) که ما در فارسی «متناقض نما» را برایش ساخته ایم، برگرفته از paradoxum در لاتین است که منشأ آن واژه یونانی paradoxon است. این واژه مرکب از para به معنای «مقابل» یا «متناقض با» و doxa به «معنای عقیده و نظر» است.
بر پارادوکس یا متناقض نمایی در حوزه های گوناگون مفاهیمی بار شده که تا حدی با هم متفاوت است. ما در این نوشته به این مفهوم از نگاه ادبی می پردازیم؛ ولی اشاره به مفهوم آن در چند حوزه دیگر خالی از فایده نیست. در علم «منطق»، پارادوکس را عبارت از قضیه ای می دانند که از یک مقدمه قابل قبول تشکیل و به نتیجه ای نادرست و مطلقاً غیرقابل قبول یا متناقض با خود منجر شود. در علم «بلاغت» پارادوکس سخنی است که متناقض با خود و نامعقول به نظر می رسد؛ اما می توان آن را از طریق تفسیر و تأویل به سخن معنادار و یکپارچه تبدیل کرد.
در فرهنگ ها و زبان های دیگر نیز این گونه متناقض نمایی ها که باعث درک بهتر و رساندن پیام تأثیرگذارتر هستند، دیده می شود. این ضرب المثل انگلیسی که در فارسی هم مشهور شده، نمونه خوبی از متناقض نمایی است: «ما آنقدر ثروتمند نیستیم که جنس ارزان بخریم». برای ذکر نمونه ای از متناقض نمایی در ادبیات فارسی که در زبان عامه مردم نیز رواج یافته باشد، شاید این مصراع مشهور نظامی مناسب باشد که: «در نومیدی بسی امید است».
با ذکر این نمونه ها معلوم می شود که در این مقاله چه مفهومی را دنبال می کنیم. می خواهیم به متناقض نمایی ها در شعر و اندیشه حافظ بپردازیم. تلاش می کنیم تا حدی از ادبیات محض فاصله بگیریم و از پنجره ادبیات کاربردی به این مفاهیم نزدیک شویم.
شخصا از اعماق وجودم به سعدی عشق می ورزم و کلام او را روشن و روشنگر و دلنشین می دانم و شاید به همین دلیل می خواهم این تفاوت سنجی را میان حافظ و سعدی مطرح کنم. سعدی در اوج فصاحت، دید و دانش حیرت آور خود را مطرح کرده و برای این منظور به هنرمندانه ترین شکل زبان را به کار گرفته است؛ اما حافظ نه تنها چون سلف ارزشمندش زبان را به طور هنرمندانه به کار گرفته، بلکه در بسیاری از موارد، برای مفهوم مورد نظر خود، واژه سازی و واژه پردازی کرده است. این امر تنها در دایره واژه پردازی محدود نیست و می توان گفت که حافظ دستگاه زبانی مخصوص به خود را دارد. اگر بخواهیم این مفهوم را در قالب ماشین و رانندگی و جاده بیان کنیم، باید بگوییم سعدی راننده ای است بسیار بسیار خوب، با یک ماشین بسیار خوب، که آن را به بهترین شکل هدایت می کند و جاده ها و کوچه ها را به خوبی می شناسد و ما را درست می برد به همان جا که مورد نظر اوست؛ اما حافظ نه تنها این امتیازات را دارد، بلکه هر جا لازم بداند، از جاده های ساخته شده خارج می شود، خود جاده می سازد و از جاده ای که می سازد ما را به موقعیت هایی می برد که مورد نظرش است.
در این گونه واژه پردازی های زبان سازانه است که حافظ بیشترین بهره را از ترکیباتی می برد که متناقض نما هستند. به بیان دیگر در دستگاه زبانی حافظ، عمده بار زبان سازی و مفهوم پردازی بر دوش واژگان متناقض نماست.
واژگان ترکیبی متناقض نما
نخست به واژگان ترکیبی متناقض نما در شعر حافظ بپردازیم. در شعر حافظ با ترکیبات مشهوری برمی خوریم که متناقض نما هستند و شاید ما به دلیل عادت و اُنسی که با او داریم، به تناقضی که در آنها هست توجه نکنیم: خراب آباد، دیر مغان، خرابات مغان، نظم پریشان، مغبچه، دولت هجر، دولت فقر،
حافظ با این ترکیبات متناقض نما در مواردی مضامین جدیدی را مورد نظر داشته و در موارد دیگری نیز منظور خود را بر این ترکیبات، که خود او ساخته است، بار کرده؛ برای مثال در ترکیب «خراب آباد» اشاره به نوعی آبادی در خرابی دارد، ما را دعوت می کند در خرابی ها و خرابه ها، آبادی یا چیزی شبیه به آن را ببینیم. به عبارتی ما را دعوت می کند در هر فضایی که هر پدیده ای غالب است، سایر ابعاد و پدیده های آن فضا و موقعیت را نیز ببینیم و در نظر داشته باشیم. بیاموزیم که فضاها، مثل انسان ها یکدست نیستند حتی اگر پدیده ای در فضایی غلبه داشته باشد. گاهی این غلبه ها ظاهری است و در درون، رگه ها و لایه های دیگری وجود دارد که شایسته است به آن توجه داشته باشیم.
به عنوان مثال در نظر بگیریم که تخت جمشید، که از یک نگاه و در معنای دقیق کلمه، یک خرابه است، نه تنها برای مرودشتی ها و شیرازی ها، و نه تنها برای ما ایرانیان، بلکه برای همه جهانیان یک ثروت و میراث به حساب می آید. البته که منظور حافظ ارزش باستان شناسانه خرابه ها نیست، اما این مثال را به عنوان یک نمونه ملموس مطرح کردم. درک و دریافت ارزش ها در آن فضاهایی که به ظاهر خرابه و بی ارزش به نظر می رسند، نه تنها ساده نیست، بلکه بسیار مشکل است. حافظ این ارزش را درک کرده و با ساختن چنین ترکیبات غریبی مخاطب را دودستی تکان داده تا بیدار شود و از آنچه در آفاق و انفس خرابه می بیند، به راحتی نگذرد.
«دیر مغان» ترکیب دیگری است از این دست که از مختصاتی می گوید با مشخصات متناقض؛ بنایی متعلق به یک دین و افرادی از پیشوایان دین دیگر! ناگفته پیداست که در اینجا «دیر» تنها ساختمان نیست. به بیان دیگر دیر مغان نمادی از جمع کردن و به کارگرفتن آن دسته از داشته های انسان است که قابل جمع به نظر نمی رسند.
از دیگر متناقض نمایی های حافظ مواردی است که یک رفتار با فعلی به کار می رود که این دو در کنار هم متناقض نم هستند. با یک مثال این نمونه را بیشتر توضیح می دهیم و از آن می گذریم.
چو حافظ در قناعت کوش وز دنیی دون بگذر
که یک جو منت دونان، دوصد من زر نمی ارزد
ذهن ما آموخته که فعل کوشیدن همراه سود، پیشرفت، به دست آوردن، بیشتر خواستن، میل به بیشتر داشتن و است؛ اما حافظ در اینجا فعل کوشیدن را برای قناعت آورده و آن را از لوازم قناعت دانسته است. برای بسیاری از ما این طور به نظر می آید که قناعت تلاش و کوشش لازم ندارد. حتی شاید بتوان گفت عده ای این تصور را دارند که اهل قناعت از سر تنبلی قناعت را برگزیده اند، چون تلاش و کوشش لازم ندارد. حافظ با این متناقض نمایی بیدارکننده نشان داده که قناعت نیز به کوشش وابسته است و نه تنها آن را توصیه کرده، بلکه روشن کرده قناعت درجاتی دارد و سفارش کرده خوب است با کوشش به درجات بالای آن دست یابیم. درجه ای که از این دنیا، که آن را دون و کم ارزش دانسته بگذریم و چرایی این پیشنهاد را نیز از نظر خود در مصرع بعد روشن کرده است.
تعدادی دیگر از متناقض نمایی ها را می توان در داخل یک بیت دید:
پیر ما گفت: خطا بر قلم صنع نرفت
آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد
*
در خلاف آمد عادت بطلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
*
بکن معامله ای وین دل شکسته بخر
که با شکستگی ازرد به صدهزار درست
*
یک دم غریق بحر خدا شو، گمان مبر
کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی
بنیاد هستی تو چو زیر و زبر شود
در دل مدار هیچ که زیر و زبر شوی
*
چندان که زدم لاف کرامات و مقامات
هیچم خبر از هیچ مقامی نفرستاد
*
خرد که منع مجانین عشق می فرمود
به بوی سنبل زلف تو گشت دیوانه
*
عقل اگر داند که دل در بند زلفش چون خوش است
عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما
*
عقل دیوانه شد، آن سلسله مشکین کو؟
دل ز ما گوشه گرفت، ابروی دلدار کجاست؟
*
فقیه مدرسه دی مست بود و فتوی داد
که: می حرام، ولی بهْ ز مال اوقاف است
*
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل فضلی و دانش، همین گناهت بس
به رغم اینکه ممکن است این توقع وجود داشته باشد که انسانی در رده حافظ هر آنچه می گوید صریح و ساده بوده و نیازی به تفسیر نداشته باشد، اما چنین نیست. حافظ درباره زندگی و انسان صحبت کرده و پیچیدگی های زندگی و انسان چنین امکانی را نمی دهد. گفتن از مفاهیمی چون انسان، زندگی، درک انسان از زندگی، خوشبختی و شادی، به ویژه در ژرفنایی که حافظ به آن پرداخته، پیچیدگی های اجتناب ناپذیری دارد که با تمام نبوغ او در جای جای شعر و اندیشه اش دیده می شود. متناقض نمایی های شعر حافظ را به چند دسته می توان تقسیم کرد. یک دسته متنافض نماهایی که معنای متفاوت و ایهام باعث آن می شود، که این نوع از متناقض نمایی با دقت در ایهام و معنا رفع می شود.
از ننگ چه گویی؟ که مرا نام ز ننگ است
وز نام چه پرسی؟ که مرا ننگ ز نام است
*
دولت فقر خدایا، به من ارزانی دار
کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است
*
اگرت سلطنت فقر ببخشند ای دل
کمترین ملک تو، از ماه بوَد تا ماهی
می توان نگاه حافظ را در این دو بیت در امتداد حدیث مشهور «الفقر فخری و به افتخر» از پیامبر اسلام(ص) دانست که صوفیه در کتب خود آن را آورده اند و به آن استناد می کنند (سفینه البحار، چاپ نجف، ج۲، ص۳۷۸). در بیت اول اشاره به مفاهیمی از همین دست است. آنچه در نزد عامه مردم ننگ است، مثل فقر، برای یک انسان در رده بالا چنین نیست؛ چرا که او می توانسته با دست زدن به کارهایی که درست نمی دانسته به ثروت کلان برسد و چنین نکرده، پس فقر که برای بسیاری مایه ننگ است، برای او مایه خوشنامی است.
از سوی دیگر آنچه باعث می شود انسان بین عامه شهرت پیدا کند، برای خود ننگ دانسته؛ زیرا این شهرت با داشتن امتیازات پست، مثل ثروتی که از دزدی و تصاحب مال دیگران به دست آید قابل دستیابی است. به عبارت دیگر در این مثال، حافظ ما را دعوت می کند که به یک مفهوم ثابت از دیدگاه دیگری بنگریم و تلاش دارد به ما این پیام را برساند که دید خودمان را دگرگون کنیم و ارزش داوری بدنه جامعه را که برای ما نیز عادت شده و جاافتاده کنار بگذاریم. آنگاه و از این دید جدید آنچه پیشتر باعث ننگ بود، سبب خوشنامی و آنچه باعث شهرت بود، ننگ آور خواهد شد. حافظ به هنرمندانه ترین شکل در این بیت برای تأثیرگذاری بیشتر از متناقض نمایی استفاده کرده و با زنهار و سرزنشی که در «چه گویی» وجود دارد و آن را در هر دو مصراع آورده است تلاش دارد پیامش را تکان دهنده و تأثیرگذار برساند.
دسته دیگر متناقض نمایی هایی است که زبان شعر و در مواردی اغراق شاعرانه آن را بر می تابد و یا حتی ایجاب می کند.
من و مقام رضا بعد از این و شکر رقیب
که دل به درد تو خو کرد و ترک درمان گفت
*
آن شمع سرگرفته دگر چهره برفروخت
وین پیر سالخورده جوانی ز سر گرفت
*
با که این نکته توان گفت که آن سنگین دل
کشت ما را و دم عیسی مریم با اوست
*
دلش به ناله میازار و ختم کن حافظ
که رستگاری جاوید در کم آزاری ست
*
قدم دریغ مدار از جنازه حافظ
که گرچه غرق گناه است، می رود به بهشت
شرط لازم و شرط کافی
دسته دیگر از متناقض نمایی های شعر حافظ را می توان در اشاره او به یک مفهوم ثابت، یک بار در مقام شرط کافی و بار دیگر در مقام شرط لازم دید.
گرچه وصالش نه به کوشش دهند
هرقدر ای دل که توانی بکوش
حافظ در این بیت به زیبایی آنچه تمامتر می گوید برای رسیدن به معشوق کوشش به تنهایی کافی نیست، اما جزء لوازم بسیار مهم است. یا از منظری دیگر می توان گفت منظور شاعر این بوده که گرچه وصال معشوق با کوشش دست نمی دهد، اما کوشش در این راه چنان لذت بخش و پرثمر است که تا می توانی خود را در این مسیر قرار بده و در آن راه کوشش کن. به خوبی پیداست که حافظ در اینجا برای ایجاد جاذبه بیشتر، این مفهوم مهم را به شکلی متناقض نما آورده است.
عقل، جبر، اختیار
گونه دیگری از متناقض نمایی در شعر حافظ، مواردی است که بین ابیات یک غزل با ابیاتی از غزل دیگر و یا حتی ابیات یک غزل با یکدیگر، متناقض نمایی دیده می شود. این گونه متناقض نمایی در موضوعات مختلف دیده می شود ولی ما آن را در خصوص سه مفهوم عقل، جبر و اختیار که اهمیت چندگانه دارند دنبال می کنیم.
این گونه از متناقض نمایی در اندیشه حافظ، برخورد به نظر دوگانه او با مفاهیمی مثل عقل، جبر و اختیار است. بازکردن ابعاد مختلف این موارد خارج از موضوع مقاله حاضر است؛ اما در حد مقدور در اینجا به مقوله عقل، جبر و اختیار که به نظر می رسد حافظ برخورد متناقض نمای با آنها داشته است، می پردازیم.
می توان گفت که در اندیشه حافظ اشاره به دو گونه عقل دیده می شود: یکی «عقل معاش اندیش» که دیدش نادرست قلمداد شده و پیروی از آن مذموم دانسته شده و دیگری «عقل مآل اندیش» که نگاهش درست است و سفارش شده به پذیرش نظرات آن. در پی چند نمونه از برخورد حافظ با «عقل معاش اندیش» می آید که در آن واژه عقل با بار منفی سنگین آمده است:
ز باده هیچت اگر نیست، این نه بس که تو را
دمی ز وسوسه عقل بی خبر دارد؟
*
حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است
کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد
*
بهای باده چون لعل چیست؟ جوهر عقل
بیا که سود کسی برد کاین تجارت کرد
*
ور چنین زیر خم زلف نهد دانه خال
ای بسا مرغ خرد را که به دام اندازد
*
هشدار که گر وسوسه عقل کنی گوش
آدم صفت از روضه رضوان به در آیی
در موارد بالا عقل از نگاه حافظ بار منفی دارد. این عقل وسوسه گر و وسوسه پذیراست. به حریم عشق نمی رسد و به آن راه ندارد و همان عقل حیوانی است که جانوران همه دارند. در عقل معاش اندیش که ما و حیوانات در آن مشترک هستیم، تنها و تنها خود و منافع خود مطرح است، آن هم در یک بازه زمانی کوتاه و با در نظر داشتن و تحلیل داده هایی محدود؛ اما در عقل مآل اندیش، داده های بسیار بیشتری بسته به توان عقلی شخص مورد بررسی و تحلیل قرار می گیرد. بازه زمانی، بسیار بلندتر است که طول این بازه نیز به توان عقلی شخص بازمی گردد و مجموع دو عامل بالا باعث می شود شخص به این درجه از درک و دریافت برسد که لازم و به نفع خود اوست که منافع دیگری را در نظر بگیرد و حتی در مواردی دیگری را بر خود ترجیح دهد.
گردآوری توسط: تحقیقستان