بازنویسی ضرب المثل کلاغ و کبک
روزی روزگاری در زمان قدیم کلاغ سیاه رنگی در حال پرواز در آسمان آبی بود , کلاغ همان طور که پرواز می کرد و از فضای اطراف خود لذت می برد به کوهی با گل های زیبا و خوشرنگ رسید و به سمت کوه رفت اما در پشت کوه یک کبک زیبا و چشم گیر دید که با ناز و عشوه و خرمان راه می رفت .
کلاغ از دیدن آن کبک زیبا با ان طرز راه رفتن زیبایش بسیار خوشحال شد و با خود گفت :که من هم دوست دارم شبیه این کبک زیبا راه بروم , پس در انجا ماند و همه کارهای کبک را زیر نظر گرفت وهر روز به راه رفتن کبک نگاه می کرد تا از دور یاد بگیرد و آن نیز همانطور راه برود .
هر روز که می گذشت کلاغ با تقلید از کبک و فراموشی راه رفتن خود روزها را می گذراند . اما بعد از مدت ها کلاغ نه راه رفتن کبک را توانست یاد بگیرد و نه دیگر راه رفتن قبل خودش را به یاد بیاورد .
این گونه بود که گفتند کلاغ خواست راه رفتن کبک را یاد بگیرد , راه رفتن خودش را هم فراموش کرد .
گردآوری توسط: تحقیقستان
معلم به من 14 داد چرا واقعا
درود
نبایستی مطالب رو بصورت کامل استفاده کنید . بایستی از مطالب ایده بگیرید و بهره برداری کنید .
موفق باشید
عالییییییییییی بود ممنون
عالی بود
معلم به من۲۰ داد
خیلی عالیه
بسیار زیبا
عالــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی بود