پایه نهممتوسطه اولکمک آموزشی

بازنویسی حکایت روزی شخصی نزد طبیب رفت

بازنویسی حکایت روزی شخصی نزد طبیب رفت

روزی یک نفر به پیش پزشکی رفته بود و بهش گفت: شکم من دائم درد می کند آن را درمان کن که درد بسیاری را تحمل می کنم. پزشک گفت امروز چه چیزهایی خورده ای؟ مریض گفت نان سوخته.

پزشک به یکی از پرستارهای خود گفت داروی چشم در چشم او بریزید. مریض گفت : من شکمم درد می کند داروی چشم را چکار کنم؟ پزشک گفت اگر چشمت درست می دید نان سوخته نمی خوردی.


حکایت روزی شخصی نزد طبیب رفت

روزی، فردی به دیدن پزشک می­رود و به او می­گوید: شکم من بسیار درد می­کند آن را درمان کن که بسیار من را اذیت می­کند. پزشک گفت: امروز چه چیزی خورده ای؟

بیمار گفت: نان سوخته. پزشک به زیردست خود گفت: داروی چشم را بیاور تا در چشم بیمار بریزم.

بیمار گفت: من درد شکم دارم. داروی چشم به چه درد من می­خورد؟ پزشک گفت: اگر چشمت سالم بود نان سوخته نمی­ خوردی.

گاهی بسیاری از اشتباهات ما در نتیجه نا آگاهی ما است. آن مریض بیماری­اش ناشی از ناآگاهی او بود. زیرا بسیاری از عوامل را ما می­دانیم که نادرست است و باعث مریضی می­شود. ولی از نادیدن­ها آن را انجام داده و دچار اشتباه می­شویم

قبل از هر کار و هر عملی به نتیجه ان عمل فکر کنیم که بعدا از ان کار شکست نخوریم و باعث خرج زیاد و اسیب به ما نشود.

این مقاله چقدر براتون مفید بود؟

از ۱ تا ۵ به این مقاله امتیاز بدید

میانگین رتبه 0 / 5. تعداد امتیاز ها: 0

تا حالا امتیازی ثبت نشده است! برای این مقاله امتیاز ثبت کنید.

حسین شریفی

راه موفقیت، همیشه در حال ساخت است؛ موفقیت پیش رفتن است، نه به نقطه پایان رسیدن . ما در تحقیقستان تلاش میکنیم تا بهترین ها را برای شما به ارمغان آوریم.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا