پایه هشتممتوسطه اولکمک آموزشی

بازنویسی حکایت انوشیروان

بازنویسی حکایت انوشیروان

در روزگار انوشیروان روزی وزیرش , بزرگمهر به نزد او رفته. انوشیروان گفت ای وزیر تو همه چی در عالم را می دانی ؟  بزرگمهر خجالت زده شد و گفت : نه سرورم .

انوشیروان گفت: اگر تو که وزیری نمی دانی پس چه کسی میداند؟ بزرگمهر گفت: جز خداوند بزرگ کسی میان انسان ها نیست که از مادر متولد شده باشد و همه چیز رابداند.


حکایت انوشیروان

در شهر نیشابور فرمانروایی بزرگی به نام انوشیروان زندگی می کرد که نسبت به مردم خود بسیار مهربان بود. او برخلاف شاهان دیگر مغرور نبود و به همه اقشار جامعه اهمیت می داد، به همین دلیل مورد پسند مردم شهر بود و مردم به حرف های او گوش می دادند.

انوشیروان پادشاه ساسانی وزیری بسیار ماهر به نام بزرگمهر داشت که به هوش و درایت معروف بود. انوشیروان درباره همه چیز با او صحبت می کرد و هنگام تصمیم گیری حتما نظر او را می پرسید.

روزی که بزرگمهر نزد شاه بود، پادشاه از او پرسید: وزیر حکیم من! آیا شما همه چیز در جهان را می دانید؟ بزرگمهر کمی خجالتی کشید و گفت نه من همه چیز را نمی دانم.

انوشیروان پرسید: پس چه کسی همه چیز را می داند؟ بزرگمهر خیلی جالب و متفکرانه جواب داد. بزرگمهر با لبخندی بر لب گفت که تا به حال کسی به دنیا نیامده که همه چیز را بداند و تنها کسی که همه چیز را می داند خداوند متعال است.

این مقاله چقدر براتون مفید بود؟

از ۱ تا ۵ به این مقاله امتیاز بدید

میانگین رتبه 5 / 5. تعداد امتیاز ها: 1

تا حالا امتیازی ثبت نشده است! برای این مقاله امتیاز ثبت کنید.

حسین شریفی

راه موفقیت، همیشه در حال ساخت است؛ موفقیت پیش رفتن است، نه به نقطه پایان رسیدن . ما در تحقیقستان تلاش میکنیم تا بهترین ها را برای شما به ارمغان آوریم.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا