انشا درمورد یکی برسرشاخ،بن می برید
انشا درمورد یکی برسرشاخ،بن می برید
یکی برسرشاخ ،بن می برید / خداوندبستان نگه کردو دید
بگفتاگراین مردبد می کند / نه بامن،که با نفس خودمی کند
خداوندهمیشه راه درست وکاردرست را به ما نشان می دهدکه انتخاب کردن یا نکردن ان به اختیار و اراده ی ما بستگی دارد،چه بسا که با فرمان نبردن از امرخدا نفس و ذات خودرا لکه دارو روبه سیاهی میبریم به گونه ای که جزسیاهی در نفس وذات ماچیزی ازسپیدی باقی نمی ماند.
متن انشاء:
درسویی از زمین خاکی درکناردرختی تنومندوپرشاخ و برگ ،مردی تبربه دست درحال قطع و ریشه کن کردن درخت بود.
خداوندکه همیشه ناظروحاکم بر این جهان است و هیچ چیزی ازچشم ان پوشیده نیست،به ان مردتبربه دست نظری افکندوبسیارمحزون و دلگیرشدازبنده ی خویش که چنان ظالمانه به درختی که نه زبانی داردبرای حمایت از خودونه سلاحی ،گفت که مردبسیار کاری ناپسندمی کند،نه بامن،بلکه به خودونفس خودزیان می رساند و با بی رحمی به درختی که جز برکت و رحمت من چیزی نصیبش نمی شودنیز رحم نمی کندزیرا که درخت فواید بسیار زیادی دارند مانند اکسیژنی راکه تولید می کنند و هوای ما را پاک می کند.ازسایه اش خنکای باد و دوری از افتاب سوزان عایدمان می شود.
باشاخ و برگش و ریشه ی تنومندش مانع از سیل و طوفان می شودودرفرسودگی نیز دفترومداد و کاغذماراتامین می کنندو همچنان جز سودهیچ ضرری برای ما ندارد.
نتیجه گیری:این خودماانسان هاهستیم که کورکورانه همه ی نعمت ها راازبین می بریم ونفس خودراسیاه می کنیم وباناشکری می کنیم وازقدیم هم گفته اند:هرچه کنی به خودکنی گرچه که نیک و بدکنی