انشا درمورد سالی که گذشت
انشا درمورد سالی که گذشت
سال ها پی در پی میگذرند تو خود میدانی چه کنی که هر سالت رنگ تازه تری به خود بگیرد. یک سال قرمز،یک سال آبی،یک سال بنفش هر سالت را رنگ کن اما مشکی را از رنگ هایت جدا کن؛نگذار خاکستر بنشیند روی سال های رنگی ات.
من در سالی که گذشت یاد گرفتم زندگی چیزی جز پوچ نیست باید شاد زیست؛ باید جور دیگر به این وضعیت خاکستری نگاه کرد.
یاد گرفتم اعتماد نکنم حتی به هواپیمای فوق پیشرفته ای که وارداتیست، حال آدم هایی که هرروز رنگ عوض میکنند جای خود دارند.
فهمیدم دریا با آن همه بزرگی اش ناتوان است در برابر شعله های آتشی که افتاده بود به جان کشتی که سانچی نامیدنش همان کشتی که در بغل دریا آرام گرفت این یعنی غمگین ترین پارادوکس دنیا.
اولین رنگ تیره ی امسال را زلزله زد بر بوم رنگارنگ این کشور که لرزاند کرمانشاه استوار را کشت مردم قوی و بی گناه کرد را، چنان لرزاند این کشور رنگارنگ را که ریخت تمام رنگ هایش از غصه و جایش را گرفت رنگ خاموش مشکی.
در این سال خاکستری و تیره برای آرامش باید پناه می بردی به بازی های کودکانه تا کمی لبخند جا خوش کند بر لبانی که خندیدن را فراموش کردند از گریه مرد کردی که کمک می خواست از زوج جوانی که عشقشان در آتش سوخت و از کوهی که سر راه هواپیما قرار گرفت.
ولی من در این سالی که گذشت استوار بودن را به خوبی یاد گرفتم پس استوار میمانم تا مادر کشورم دوباره لباس رنگی به تن کند و بوم این کشور بشود پر از رنگ هایی که زندگی را معنا می کنند.