انشا درمورد دیدار یار غایب
انشا درمورد دیدار یار غایب
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد / ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد
شب دوشنبه است و ذهنم بسیار مشغول. فردا امتحان دینی دارم اصلا تمرکز حواس ندارم ، فقط به فکر فردا هستم چرا که فردا کسی رامیبینم که تقریبا دوماه است اورا ندیده ام.
دو ماه است دلم برای دیدنش پر میزند، دو ماه است که دستان پینه بسته اش را لمس نکرده ام و بهتر بگویم که دو ماه است پدرانه مرا نوازش نکرده است.آری او کسی نیست جز پدرم…
راستی امشب چقدرحالم خوب است و چقدر حس دیدار دلم را به ذوق در می آوردو چقدر دلم برای فردا تنگ شده است ای کاش امشب همین الان فردا می شد.
وقتی فهمیدم روز سه شنبه خوابگاه تعطیل میشود اشک در چشمانم حلقه زد نمیدانستم چکار کنم .دلم میخواست پر در بیاورم تا به سه شنبه برسم…
از خوشحالی دوستانم فهمیدم که حس آنها هم از احساس ذوق من دور هم نیست… و من نیز تشنه ی پدر..
آنهم پدران زحمت کش عشایر که در و دشت با گامهایشان آشناست و نگاه شان حکایتی است از رازهای سر به مهر دلواپسی ..دلواپسی من و همه ی فرزندان
عشایری.
آری زیباست به پدری بیندیشیم که خود عبادت است..
امشب تصور آنکه فردا پدرم را خواهم دید ، قلبم را بیشتر میتپاند و با خود می اندیشم که چگونه باید دلتنگی های این لحظه های دوری را برایش بازگو کنم ؟
با چشمانم
با زبانم
یا با اشکهایم
اما خودم میدانم نوازش پدرانه اش دلتنگی را از دلم بیرون خواهد کرد.
چرا که باید دختر باشی و دلتنگ پدر تا به خوبی حس کنید.
حال و هوای فردای من حکایتیست از شعر شیخ اجل سعدی که میفرماید.
خیلی عالی بود .
سپاس فراوان