انشا درمورد در انتظار باران
انشا درمورد در انتظار باران
پنج حرف اما دنیایی از حس خوب ، دنیایی از آرامش و طراوت… . به جز ابر که به حال غنچه های تشنه می گرید؟ به جز ابر که به حال مردم بی نوای زمین میگرید که از تشنگی سر به بیابان گذاشته اند؟
آری ای ابر بخشنده ببار که این فراق بسیار طولانی شده است ! می شود امشب، شب وصال نیازها و درماندگی ها به تو باشد ؟ می شود غنچه ها به روی تو بخندند امشب ؟
می خواهی باعث و بانی لب های خندان و دست های در هم رفته عشاق شوی ؟ طالب دعای خیر مردم که هستی؟ پس بیا که این هجر بس طولانی شده است.
امشب بذر گندم دست یاری به سوی تو فرستاده است ! ماهی های دریا ملتمسانه به سوی تو می نگرند… . نمک های تک و تنهای ارومیه به انتظار تواند ! نمی بینی مگر ؟ نیازها از درد فراق به خود می پیچند.
آن کودک سیاه پوست با چشم های گود افتاده چه ؟ او را هم نمی بینی ؟ نمی خواهی بیای ؟
امشب همه کائنات به انتظار آمدن تو چشم های خود را به زادگاهت دوخته اند.باز هم نمیایی؟